جدول جو
جدول جو

معنی ابن وهجان - جستجوی لغت در جدول جو

ابن وهجان(اِ نُ ؟)
او راست: کتاب تاریخ بصره. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ نُ وُ)
بروایت مسعودی در مروج الذهب نام مردی از قبیلۀ قریش است که در بصره میزیسته و بصاحب الزنج پیوسته و پس از قتل صاحب الزنج از طریق دریا به هندوستان و بچین رفته و در شهر خانقو انتساب خود را بقبیلۀ رسول صلوات الله علیه ظاهر ساخته و درک خدمت خاقان چین کرده و از او احسان و انعام بسیار یافته وبه عراق بازگشته است. در روایات مسلمین چین می آید که مردی از اقربای پیغمبر صلی الله علیه وآله بکانتن بوده و دین اسلام را او به چینیان تلقین کرده است و هم اکنون قبری در کانتن هست که مسلمین آنجا گویند قبر آن مرداست و محتمل است ابن وهبان مسعودی همین شخص باشد
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ سَ)
قاضی زین الدین عمر بن سهلان ساوی. فیلسوف ایرانی در قرن ششم هجری. تولد او در ساوه بود و چندی در آنجا بقضا اشتغال داشت پس از آن کتاب خانه او به ساوه بسوخت و او به نیشابور هجرت کرد وبه استنساخ کتاب شفا معاش میگذاشت و از آن کتاب سالی یک نسخت می کرد و بصد دینار میفروخت. از تصنیفات اوبصائرالنصیریه در منطق معروف است که بنام نصیرالدین ابوالقاسم محمود بن مظفر وزیر سلطان سنجر کرده است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ وَ)
سنگم. (مهذب الاسماء). سوسکه. (خلاص نطنزی). سوسک سرخ که بیشتر در حمامها و در بالوعه ها باشد. تذو. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ دَهَْ ها)
نام طبیبی بزرگ و مترجم و ناقل از کتب هند. او از اطبای بیمارستان برامکه بوده است. (لکلرک). ظاهراً مراد ابن دهن است که ابن الندیم ترجمه او را در الفهرست آورده است. رجوع به ابن دهن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ هََ یْ یا)
فرومایه و ناکس از مردم. خسیس از ناس. بی سروپا. بی پدرومادر
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ وَزْ زا)
ابوالقاسم ابراهیم بن عثمان قیروانی. فقیه و ادیب لغوی. او را با ثعلب و مبرد برابر میشمردند و گفته اند چند کتاب لغت چون کتاب العین خلیل بن احمدو اصلاح المنطق و غیر آن را از حفظ داشت. و او را تألیفات بسیار است. وفات او به سال 346 هجری قمری بود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابن وردان
تصویر ابن وردان
تدو از خرفستران تذو
فرهنگ لغت هوشیار